اخباریادداشت محمد محمدیان منتقد سینما در ماهنامه فیلم

یادداشت محمد محمدیان منتقد سینما در ماهنامه فیلم

1,873تعداد نمایش:
1396/06/12تاریخ:

كارگردانى نخستين فيلم پس از ٢٥ سال كار تلويزيونى كه بيشتر آن ها موفق بوده،شايد به نظر دير برسد؛
دير كه نه،خيلى دير براى استعدادى چون مهران مديرى كه مى توان حدس زد از اول هم براى كارگردانى و ساخت نخستين فيلمش برنامه داشته است. مطمئن باشيد اصلا همه ى آن مجموعه ها را ساخته تا به "ساعت ٥ عصر" برسد.اما مديرى با كوله بارى از تجربه هاى متفاوت در عرصه ى تلويزيون و شناخت درست مخاطب، و با پشتوانه ى محبوبيتش، به ساخت اولين فيلمش روى آورده است. طنزى هم كه براى فيلمش برگزيده به پختگى رسيده؛ طنزى كه با تفاوت هايى باز هم برچسب برند كارهاى مديرى را دارد. طنزى كه در دل قصه شكل مى گيرد و به هجو و هزل كشيده نشده و بيننده و مقوله ى طنز را دست كم نمى گيرد. طنزى تلخ و سياه در بستر تصويرى به عمد اغراق شده از اجتماعى خيالى و پيچيده و عصبى و بى رحم. و همين طنز شايد مرهمى باشد بر تحمل مصايب آقاى پرهام و تلخى قصه ى فيلم. مصايبى كه از اجتماعى كوچك كه همان خانواده ى دو نفره ى آقاى پرهام است و بگومگو با همسرِ در سفرش شروع مى شود و با آن همسايه هاى خشن و بعد در بيمارستان و گورستان تا ساعت پنج عصر ادامه مى يابد.
نهايت و اوجش نيز كه با اتومبيل رفتن توى مغازه شيرينى فروشى است، آن هم چه جايى؛ تلخى در شيرينى!
اين توانايى مديرى است كه از تلخى هم طنز مى آفريند؛ بدون آنكه تماشاگرش تلخى درون قصه را فراموش كند. و به همين دليل است كه برخى تماشاگران پس از تماشاى اين همه لحظه هاى طنز مى گويند فيلم خنده دارى نبوده!علتش هم اين است كه "ساعت ٥ عصر" كمدى از جنس مرسوم نيست. شوخى و تلخى با هم.

به شكلى ظريف و زيبا خشم نهفته در داستان از همان سكانس اول شعله ور مى شود. ابتدايش كه آرامش قبل از طوفان است با آن حركت هاى موزون اول صبح آقاى پرهام. بعدش تلفن هاى همسر خشن و بددل شروع مى شود و بعد جوش آمدن شير و قطع شدن آب حمام.
چهره ى يخ زده ى جامعه ى ساخته و پرداخته فيلم ساز در همان سكانس در صورت مدير ساختمان متجلى مى شود و انگار اميدى به بهبود روابط نبايد داشت.كم از اينجور آپارتمان نشين ها نديده ايم. انتظار داريم بخنديم؟
بعد هم راننده آژانس سرخوش و عصبانى قرار است پرهام را به بيمارستانى ببرد كه پر است از مردمى كه نگران و ناراحت و عصبى اند. ايستگاه بعدى اين مردم خشمگين هم گورستان است. حتى مشايعت كنندگان هم گويى منتظر حادثه اى هستند. حفظ آرامششان سورى است در چهره شان نگرانى ها را مى شود ديد. و سپس با هجوم افرادى كه براى ديدن هنرمندان محبوبشان يورش مى آورند، انتظارشان برآورده مى شود!
به قول پرهام(نقل به مضمون): "يعنى آمده بودم قبرستان كمى دلم واشه!"
گاهى در طول فيلم احساس مى شود كه هنوز پرهام در خواب است و صداى موبايل همسرش در ابتداى فيلم شروع يك كابوس بوده اما وقتى در نماى پايانى فيلم، تصوير همسر را در گوشى اش ميبينيم كه رو به دوربين فرياد مى كشد، در واقع دارد رو به ما و آينه وار فرياد مى زند. اما در اين اجتماع خشمگين باز هم ميتوان در كنار ديگرانى به آرامش هم رسيد. خود پرهام با بازى موفق سيامك انصارى شخصيتى را خلق مى كند كه آرامش در چهره و رفتارش فوران مى كند و هنوز اميد را به يادمان مى آورد. پرستار كه سرشار از رفتار مهربانانه است و معاون بانك كه خيالمان را راحت مى كند كه هنوز دير نشده و مى توان دور از اين اجتماع خشمگين اميدوارانه زيست.

اخبار